کشتی عشق تایتانیک
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب: از بس خوابت را دیده ام ؛دیگر نمی گویم : , :: 17:53 ::  نويسنده : مهرانم

از بس خوابت را دیده ام ؛دیگر نمی گویم :

" خوابم می آید "

؛می گویم : "
یارم می آید
" .....
.

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : مهرانم

 


 

 

خدایا!

به من کمک کن،

به من کمک کن تا عشق او را برای همیشه حفظ کنم،

خدایا!

به من کمک کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش

بریزم لطیف ترین کلمات را نثار قلب جوانش کنم.

خدایا به من کمک کن تا در معبد عشق او بهترین و

شیرین ترین دعاگر باشم.

خدایا به من کمک کن تا سرود عشق را به هنگام طلوع

 آفتاب هر بامداد بر لبانش جاری سازم ،آواز عشق را در

گوشش سر دهم ،

خدایا ! بگذار او نیز مرا همچون بتی در معبد عشق

بگذارد و پذیرا شود

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : مهرانم

 

یه روز یه ترکه
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران اسلامی، برای من و تو
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.

یه روز یه رشتیه
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی ظلم وستم تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای دین و سرزمینش کرد.

یه روز یه لره بود
کریم خان زند
ساده زیست ، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.
یه روز ما همه با هم بودیم.. ،
ترک و رشتی و لر و قزوینی و اصفهانی و...
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند .. ؛

 
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،
به همدیگه می خندیم،؟!!!و اینجوری شادیم !!!!.. ؛
این از فرهنگ اسلامیایرانی ما به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند پس بیایید با هم بخندیم نه به هم


دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : مهرانم

تا حالا شده یه چیزی رو محکم و قاطع از خدا بخوای؟ بعدش یه حس خوب تمامه وجودت و بگیره انگار یه چیزی تو دلت فرو ریخته و یه چیز جدید جاش رو گرفته!

حس می کنی خدا صداتو شنیده! دلت می خواد از خوشحالی داد بکشی!

می دونی می گن هر چی از دل بگذره روی یه لوح حک می شه که خدا اون رو می خونه و خدا هر چی رو بخونه اجابت می کنه!

نمی شه به زور به دستش اورد اما هست! یه جایی توی یکی از گوشه های قلبت!

 

 

 

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:6 ::  نويسنده : مهرانم

صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین…

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

 

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:6 ::  نويسنده : مهرانم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی                                                      عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی   

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:4 ::  نويسنده : مهرانم

 

http://asheganeh.ir

 


آرزویی کن …

 

گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه..

 

 

ارزویی کن …

 

 

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد….

 

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:1 ::  نويسنده : مهرانم


من میشم داماد دنیا


تو بیا و عروس  روزگارم باش...

یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:13 ::  نويسنده : مهرانم

نا رفيق

 

نفست چقدر شبیه

مردمک چشمم

دودو … می زند

ترسیده ای ؟

خسته ای شبیه خودم؟

و هراسان شبیه ثانیه ها

سنگین مثل دقیقه ها

وساعتها را
راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟
من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام
خودم را به خواب نبودنت  می زنم

چشمهایم چقدر چرت می زنند

میان لالائی حقیقت
کجای این نبودنها

به بودنم می خندی

 


  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  

 

 

مــَـن بـی تــو
شعـــر خــواهــم نــوشتـــ؛
تـــو بــی مـَـن
چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا”
یــــادت هَستـــ
کــِــه نیستــَـمــ …؟

من و تو

مَـــن سَــرمــ را بــالا میگیـــرمــ !
چــــونــ بــــازی را بِــه کســی بــــــاختـــمــ کِــــه بـــا خیــــانـت بـُـــرده بــــود

یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:59 ::  نويسنده : مهرانم
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : مهرانم

 

شعر های زیبا از مریم اسدی

 


همه چی آرومه / تو به من دلبستی

این چقد خوبه که / تو کنارم هستی

همه چی آرومه / غصه ها خوابیدن

شک نداری دیگه / تو به احساس من

همه چی آرومه / من چقد خوشحالم

پیشم هستی حالا / به خودم می بالم

تو به من دلبستی / از چشات معلومه

من چقد خوشبختم / همه چی آرومه

تشنۀ چشماتم / منو سیرابم کن

منو با لالایی / دوباره خوابم کن

بگو این آرامش / تا ابد پابرجاس

حالا که برق عشق / تو نگاهت پیداس

.

 


 

اندکی شبیه دریا شده ام
همین دریایی که در حوض خانه ی همسایه است
دهانم طعم آبی گرفته
پاهایم جلبک بسته
و در دلم هزار ماهی بی نام و نشان آشیانه کرده
باز هم نیستی
غروب چهارشنبه
و کسی ناشناس واژه های علاقه را سر می برد
و کنج آواز مردگان می اندازد
نمی دانم
شاید آخر دنیاست
که عقربه ها به بن بست رسیده اند
کاش بیایی
سر بر شانه ات بگذارم
و عریان ترین حرف هایم را
شبیه هق هق پرنده های پر شکسته
یادت بیاورم
هیچ لازم نیست دلهره ی ایینه
از روییدن باد را به رخم بکشی
من آن قدر طعم گس ایینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام
آه ، عزیزم ، رایحه ات پیچیده
بگو کجای سه شنبه ای
هنوز اما خیلی صبورم
که می نشینم و از ته ایینه برایت انار می چینم
تا کی بگویم برگرد
و تو بادبادکی را که ته دریا به جلبک ها گیر کرده
بهانه بیاوری برای نیامدنت
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم و
وقتی که آمدی
مرگ مرا به عنکبوتم تسلیت بگو

_____________________

تو اگر لب تر کنی
دیر یا زود
بارانی ام را می پوشم
و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم
به خاطر تو ، مخاطب
دیر یا زود
آسمان را جواب می کنم ، دریا راخراب
تو فقط لب تر کن
آه ، چه قدر خوبم من در این ساعت خوابیده
چه قدر خوبم
وقتی که می گویی
مراقب دختری که ته ایینه ات شاعر می شود باش
چه قدر خوبم
وقتی که هر چند بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق
اما هستی
سبز و ساده و آرام
می نشینی و از خورشید عریان دوشنبه ها حرف می زنی
که ترس از سفر کبودش می کند
و از هلال ماهی
که در ایینه ام کاشته ام
و ناشنیده می دانی
هر سال زمستان پر از عطر بابونه می شود
نگاهم می کنی
دهانم طعم آبی می گیرد
نگاهم می کنی
آسمان بنفش می شود
بنفشه می بارد
دریا طعم نارنج می گیرد
نارنجی می شود
نگاهم می کنی
ساعت بیدار می شود
عقربه ها راه می افتند
به هشتاد می رسند
نگاه تو روی نت سی قفل می کند
نگاه من کلید سل می شود
قفل را باز می کند
آه ، چه قدر خوبم
وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق
اما هستی

_____________________

من آهسته آمدم کنار وقفه ای از دریا
رو به روی کبوتری که از غروب می وزید
چشم به راه آوازی که دریا
از آغاز پرنده زیر گوش بچه ماهی ها خوانده بود
به یقین می دانی به چه فکر می کردم
گفته بودی
خودت با دریا کنار بیا
تمام دریاهای دنیا دو ساحل دارند
من کنار دریا می ایم ، من با دریا کنارمی ایم
من با باد ، با باران ، با ایینه و زمستان
من کنار تو می ایم ، من با تو کنار می ایم
من با هر چه آسمان سرکوب شده
و هر چه سنگسار ایینه و مهربانی
و هر چه منطق بی دلیل
کنار می ایم
تو چه می دانی که در این یک شنبه ی عزیز که بوی تنبکو می دهد
چه قدر به بن بست کلمه رسیده ام
می خواهم انکار کنم که شاعرم
و یک سکوت هزار ساله بر لب کبود هر چه باران بی مورد
من خودم را اواسط دیروز جا گذاشتم
کسی که امروز کنار تو می اید
یک مرده ی منطقی است
حالا می توانی آسوده باشی
من کنار تو آمده ام
من با تمام تو کنار آمده ام

_____________________

چیزی شبیه دریا
چیزی شبیه آتش
شبیه چشمان تو
وقتی آهسته از لای سکوتی سبز نگاهم می کنی
واژه ای
کبوتری
دریایی
و یا شاید ستاره ی کوچک سبزی
درون من زاده می شود
واژه ای که احتمالا تمام پاییز تو را بابا صدا می کند
واژه ای ساده و آسوده
که پیله ی پروانگی اش را مو به مو برایت تعریف می کند
حالا بیا به دوشنبه ی من
کنار پنجره ای از اضطراب باران و خیابان
و زستانی از کودک و کبوتر و برف
که نمی داند تکلیف این همه آدم برفی که در حوالی خوابش پرسه می نند چیست
یاد آن جمعه ی خلوت از جنس بوسه افتادم
همان جمعه
که آوازی سپید از آسمان بارید
می ترسم ، ستاره ی سبز من
از آدم برفی های عریان
که به نگاه معطر ما
حسودی می کنند
از سایه های بی پروا
حتی از پررنگی چای
و بی رنگی برف و ترانه
صدای گریه ی جوجه ای می اید
که رؤیای سه شنبه را
روی برف ها پیدا نمی کند
ساعتم قارقار می کند
کلاغ روی آنتن خانه ی همسایه
تیک تک سر می دهد
می ترسم
دیگر نگو چرا
شاید از نبودن کسی مثل تو
شاید از بودن تو
در آخرین دقیقه ی
علاقه و اقاقی
شاید از واژه ای که درونم زاده شده
می ترسم
با آن که می دانم
قد همان صبح جمعه ی آخر دی ماه
دوستم داری

_____________________

بهار نوزاد است
ستاره نوزاد است
سیب نوزاد است
بیا با هم عهد ببندیم پا به پای سیب گریه کنیم
پا به پای ستاره و بهار
تا بزرگ شویم
تا ترکه ی انار خواب سیب و ستاره را زخم نکند
تا کسی شبیه خاکستر پا به خلوت دریا نگذارد
بیا با هم بزرگ شویم
با آوازی متمایل به ایینه های شمال
بیا با هم بزرگ شویم
بیدارم ، شرجی مهربان من
همراه باد ارغوانی ساز بزن
بیدارم
تا نگاه نوزادم در آغوش چشمان تو
قد بکشد
قد بکشد رو به جانب شمال
رو به علاقه ، به حوالی اقاقی
حتی برای شنیدن یک دوستت دارم ساده
گوش هایم نوزادند
که نمی گویی که نمی شنوم
بیدارم ، از هر پنجره ای بیدارتر
و نشانی برهنه ی کوچه ی نیامدنت را خوب می دانم
و حتی لب دریا را بارها بوسیده ام
و حتی میان گهواره هم عمری به عمد
همسن سیب وامانده ام
حالا ، ستاره ی سبز من ، بی تعصب بگو
بر می گردی با هم بزرگ شویم ؟

_____________________

دست های شرجی تو
شمالی ترین دقیقه ی دیروز
روی شانه ی من قد می کشید
و به دریا می رسید
هیچ فکر میکردی ته فنجان لب طلایی ام دریایی باشد
و هر روز کبوتری بال بسته
در ساحلش بنشیند و قهوه بنوشد
و تمام چهارشنبه سوری های دنیا
مثل همین شب نارس
آتشی در دل دریا روشن کند
و کنار آن بنشیند
و با کسی به لهجه ی انار تخته نرد بازی کند ؟
نگو که هیچ وجه مشترکی بین ایینه و کبوتر و دریا نیست
تمام ایینه های دنیا به دریا می ریزند
و تمام کبوترهای دنیا ته دریا آشیانه می کنند
اگر باور نمی کنی
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
ببین خورشید در چه سکوت سبزی فرو رفته
گمان می کنم لی آ÷رین جمعه ی سال بارانی ام را جا گذاشتم
پنجره ام را جا گذاشتم
و شانه ام را که دست های شرحی تو روی آن قد می کشید
آه ، مهربان شرجی من
کنار همین شمعدانی هی شعر من بنشین
هیچ کس اندازه ی آسمان دروغ نمی گوید
هیچ بارانی پنج شنبه ی مرا
از عطر ارغوانی یینه تر نکرده
تا چه رسد به خاطرات شرجی کنج دی ماه پارسال
حالا هرکس برای من مریم بیاورد
گهواره هم می آورد
هر کس انار بیاورد
یوان پر از عطر پونه هم می آورد
هر کس دریا بیاورد
فنجان لب پریده هم می آورد
گمان می کنی چرا حوالی قنوت دست هیم را به آسمان سپردم ؟
هیچ کس به من نگفته بود
خدا میان گهواره ی قمری هاست
بالی عقربه های اردی بهشت
بی باور شنیدم ، شمالی ترین دقیقه ی دیروز
خدا با لهجه ی یاس
مرا به نام کوچکم صدا می کرد
من رأس غروب هر اتفاق
پیاله ی آب پشت سر خورشید می ریزم
و خورشید تشنه
رأس طلوع هر واژه زلال از یینه ام می چکد
به خود خدا خراب تر از آنم
که کسی شمعدانی هی شعرم را بچیند
و در یوان بن بست ماه بکارد
دلم حالا بری بوسه های شرجی ات تنگ شده
دوستت دارم
قدر ریحه ی خدا که لی چادر گل دار آسمان پیچیده
دوستت دارم
قد تمام لحظه های شمالی سالی که پشت یینه جا گذاشتم
سال و علاقه و اقاقی و کبوتر و یینه
تحویل شدند
سیب و سبز و سکوت برایم بیاور

_____________________

دوشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
نمی دانم چرا سایه ات را از روی رؤیاهایم پر می دهند
از روی دیوار همسایه
از روی سیگار
از روی سکوت ؟
راستی دارم یاد می گیرم ساده دروغ بگویم
بگویم حالم خوب است
بگویم
حالا تو قضاوت کن
وقتی دروغ می گویم شبیه کلاغ نمی شوم
شبیه قار قار
شبیه آنتن خانه ی همسایه ؟
صدایی می اید
صدایی که بی شباهت به ستاره نیست
صدایی از پرنده ای که تازه بوسیدن را یاد گرفته
شاید هم باز دروغ بگویم
پرنده ای که بوسیدن بداند آواز را فراموش می کند
ببین گلم
ببین چه قدر کلمه کنار هم می چینم تا توئ زاده شوی
تو از جنس کلمه و آوازی
تو از جنس شهریور و سکوتی
بیا بنشین کنار این همه کلمه
کنار دست هایم
کنار دی
شب بوی مهتاب گرفته
پنجره بوی باد
من بوی خواب
حالا دو شنبه رو به قبله ی ترانه جان می دهد
و سه شنبه با سلام زاده می شود
در آشیانه ی سه شنبه دو تخم کبوتر چاهی ست
جوجه ها که سر از تخم در آوردند
سه شنبه های تقویم پر از پر می شود
پر از پرواز
حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین
می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم
می خواهم تا آخر دنیا
تا آخر ایینه ببوسمت

_____________________

باورت می کنم
نه این که فکر کنی تسلیم شده ام ، نه
تنها نمی خواهم جای مریم ، نم نم برایم
دستمال کاغذی و گل گاوزبان بیاوری
نمی خواهم دقیقه ای حتی
سکوت همرنگ چشم هایت را زرد بنویسم
من فکر می کنم
سبز و ستاره
در فهم هر باران ساده نیست
در فهم هر آسمان صاف علاقه هم نیست
مثل کوچه هایی که همیشه کوچک می مانند
مثل شکارچی دریا
که شبی در ساحل نشسته بود
و آبی هذیان می گفت
مثل یخچال که همیشه
بوی گل یخ می دهد
باورت می کنم
ایینه از سرم گذشته است
گمان می کنی بیهوده
این همه کلمه به هم می بافم ؟
و یا در چشم زمستان بیهوده
لنز سبز گذاشته ام ؟
باورت کرده ام
از همان ابتدای سلام
از همان ابتدای سکوت
حالا سایه در سایه
سطر به سطر
سال در سال
پشت پلک هر سه شنبه که باشی
دوستم داری
من چیزی شبیه آب کم دارم
مرا به دریای سبز می بری ؟
مرا به ساحل سیب ؟

_____________________

گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
پاییز می شوم
و باد لهجه ای زرد
کشان کشان
هلم می دهم تا سنگسار علاقه
همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟
حالا شب به نیمه های عقربه می رسد
و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره
روی کدام سطر کوچه بود
که پاورچین و ساده
به آغوش تو ریختم
راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟
پنجره پیش بینی کرده بود
مرا که ببوسی برف می گیرد
حالا در عمق زمستان
کبوتری با آوازی از جنس سیب
روی لب هایم آشیانه کرده
کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند
چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟
باور کن
هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده
نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور
به من نگاه کن
تمروز پنجم پنجره است
و من اندازه ی همین آسمان برهنه
دوستت دارم

 

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:55 ::  نويسنده : مهرانم

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:46 ::  نويسنده : مهرانم

 زندگی نامه شیلا خداداد

شیلا خداداد

تاریخ تولد: 14 آبانماه 1359

محل تولد : تهران

در سینما ما معروف است که مسعود کمیایی به نوعی کاشف استعدادهای جوان است . این نکته جهت حضور ستارگان صاحب نامی که امروزه در سینمای ما جایگاه خاصی پیدا کرده اند ،کاملا هویدا است . تنها هدیه تهرانی و محمدرضا فروتن دو نمونه از این سوپر استار های دهه اخیر سینمای ما بوده اند که با کلید طلایی کمیایی وارد دنیای اعجاب انگیز سینما شدند و هر چند استارت اولیه همراه توسط یک کارگردان و یا تهیه کننده زده می شود اما مسئله اصلی نوع و نگاه بازیگر به هنر و مقوله بازیگری است که خود باعث ماندگاری و یا اوفل او می شود . یکی از این استعدادهایی که نخستین بار در یکی از کارهای در خود توجه مسعود کمیایی فرصت حضور یافت شیلا خداد است . بازیگر جوان و مستعدی که بر خلاف ادعای بسیاری که علاقه مندی صرفشان به تئاتر قلمداد می کنند و مدعی خوردن خاک صحنه هستند ،کارش را بازی در فیلم های سینمایی شروع کرد ،بدون آن که پرونده ای از نقش های کوتاه از اپیزودهای تلویزیونی داشته باشد .

شیلا خداداد در 14 آبان ماه سال 1359 در تهران متولد شده و دارای مدرک مهندسی شیمی می باشد .

او اولین بار بازیگری را با بازی در فیلم اعتراض کیمیایی شروع کرد . اعتراض جولانگاه خوبی برای یک جوان با استعداد کم تجربه مانند شیلا بود و بازی در کنار کسانی چون داریوش ارجمند ،میترا حجار و محمد رضا فروتن تجربه خوبی برای او به شمار می رفت. مدتی بعد حمید لبخنده کارگردان معروف سریال در پناه تو که خود بازیگرانی چون پارسا پیروز فر و لیعا زنگنه را به سینمای ایران شناسانده بود برای فیلم جدیدش یعنی آبی در کنار هدیه تهرانی ،بهرام رادان و حسن جوهرچی از وجود شیلا خداداد بهره جست . شیلا در آبی نقش یک مادر جوان و بارداررا علی رغم سکانسهای محدود به خوبی ایفا کرد و همین مقدمه خوبی برای شناخته شدن وی در فیلم عیسی می آید علی ژکان تا در این فیلم هنرپیشه نقش اول زن باشد.

او در سال 82 در فیلم قلبهای نا آرام در نقش یک عروس به کارگردانی مجید مظفری و تهیه کنندگی امید نجیب زاده در نقش مقابل حمید خندان (خواننده) ظاهر شد اما فیلم به موفقیتی چندانی نرسید.

قاسم جعفری کاگردان خوش سلیقه صدا و سیما در یک اقدام بی سابقه در در تاریخ تلویزیون در دهه اخیر ،طرح یک سریال دو زبانه را به مرحله اجرا در آورد. سریال که از جذابیتهای خاص مردم هندوستان که همواره در کشور ما محبوبیت خاصی دارند استفاده کرد. ترکیب و تلفیق دو ملیت ،دو خانواده ،دو فرهنگ  و دو زبان و تکرار همان داستانهای قدیمی فیلم های هندی که دختر و پسری عاشق هم می شوند و خانواده ها مخالفند و ساز ناکوک می زنند و با سنگ اندازی مشکلات فراوانی بر سر راه دو دلدار ایجاد می کنند تولید شد.

نکته قابل توجه و در خور تحسین این سریال فرو رفتن ماهرانه و حرفه ای شیلا خداداد در قالب یک دختر نجیب زاده هندی است.ضمن این که با کوشش های مستمر و خالصانه زبان شناسی چون ایرج نوذری ،شیلا خداداد کاملا لهجه و گویشی هندی وار دارد می توان او را به عنوان یک دختر هندی تلقی کرد.

و اما بازی آخر او در فیلم ازدواج به سبک ایرانی به کارگردانی حسین فتحی  در کنار بازیگرانی مطرحی چون داریوش ارجمند فاطمه گودرزی ،دانیل هولمز،لادن طباطبایی ،محمد رضا شریفی نیا و حسام نواب صفوی نقش شرین را ایفا کرده است.

داستان از این قرار است که یک جوان آمریکایی برای شرکت در توری برای دیدن نقاط تاریخی ایران به آژانسی می رود که شیرین خانم (شیلا خداداد)در آن کار می کند و در همان نگاه اول ،مثل قصه های شاه پریان یک دل نه صد دل عاشق شیرین خانم می شود و دل به او می بازد . اما ماجرا به همین سادگی ها نیست حاج ابراهیم(داریوش ارجمند ) دختر به خارجی نمی دهد به خصوص از نوع آمریکایی اش باشد و حالا تازه کشمکش ها آغاز شده است...

شیلا خداداد در چهاردهم آبان ماه سال 1359 دریک خانواده کوچک و در شهر تهران به دنیا آمد.

او دوران تحصیل خود را با موفقیت سپری کرد و در سال 75 وارد دبیرستان شد . در دبیرستان در  رشته ریاضی فیزیک به تحصیل پرداخت و در سال 78 با معدل 17 فارق التحصیل شد و به دانشگاه راه یافت . در دانشگاه رشته  مهندسی فیزیک  را برگزید و در این رشته شروع به تحصیل کرد.

شیلا خداداد به طور کاملا اتفاقی توسط مسعود کیمیایی وارد عرصه سینما شد و در کنار بزرگان این رشته شروع به کار کرد.او تاکنون در فیمهای« اعتراض ، آبی ، عیسی می آید ، قلبهای ناآرام » و مجموعه تلویزیونی « مسافری از هند » ایفای نقش نموده . وی همچنین در رشته موسیقی نیز فعالیت دارد و در چند گروه موسیقی مشغول به کار است. ورزش مورد علاقه او فوتبال و والیبال ، وتیم مورد علاقه اش استقلال است

 

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:32 ::  نويسنده : مهرانم

مراسم عقد رضا صادقی و همسرش

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:31 ::  نويسنده : مهرانم

مراسم عقد رضا صادقی و همسرش

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:29 ::  نويسنده : مهرانم

مراسم عقد رضا صادقی و همسرش

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:13 ::  نويسنده : مهرانم

عواملي كه در غرق كشتي موثر بودند

1-    اشتباه كاپيتان كشتي

 

اين سفر دريايي، سفر بازنشستگي كاپيتان اي. جي. اسميت بود. او مي خواست به هر ترتيبي كه شده در اين مسافرت ركوردي از خود بجاي بگذارد. او سالها قبل از اين حادثه گفته بود: من نمي توانم تصور كنم كه يك كشتي بخار جديد غرق شود. كشتي هاي جديد اين خطرات را پشت سر گذاشته اند.

كاپيتان اسميت پنج اخطار مشاهده كوه يخ از خدمه خود و ديگر كشتي ها را ناديده گرفت. اگر او فرمان به آهسته تر شدن حركت كشتي مي داد، شايد اين حادثه رخ نمي داد.

 

2-    اشتباه سازندگان كشتي

نزديك به سه ميليون ميخ پرچ در اتصال قطعات تايتانيك به يكديگر بكار رفته بود. برخي از اين ميخ پرچها از باقيمانده بدنه كشتي بازيابي شده و مورد بررسي قرار گرفته اند. يافته ها نشان مي دهند كه آنها از آهن زير حد استاندارد ساخته شده بودند.

وقتي كشتي با كوه يخ برخورد كرد، نيروي برخورد باعث شد سرك ميخهاي پرچ بشكند و قسمتهاي كشتي از هم جدا شوند. اگر از آهن با كيفيت بالا استفاده شده بود، ممكن مي نمود كه قسمتها از هم جدا نشده و كشتي غرق نشود.

 

3-    اشتباه بروس آيسمي مدير اجرايي شركت كشتيراني

 

بروس آيسمي در كشتي حاضر بود. رقابت بين كشتي هاي اقيانوس پيما شديد بود و شركت ستاره سفيد مي خواست نشان دهد كه آنها قادر به عبور شش روزه از پهنه اقيانوس هستند. براي برآورده ساختن اين مقصود، بروس آيسمي به كاپيتان اسميت فشار وارد آورد كه تايتانيك را با حداكثر سرعت به حركت وادارد.

Picture of Thomas Andrews

4-    اشتباه آقاي توماس اندروز سرپرست طراحان تايتانيك

اين باور كه تايتانيك غرق نشدني است، تا حدودي مرهون اين حقيقت بود كه تايتانيك از شانزده قسمت ضد آب تشكيل شده بود. ليكن ارتفاع ديواره اين بخشها بحد كافي در نظر گرفته نشده بود. شركت ستاره سفيد نمي خواست ارتفاع ديواره ها زياد باشد زيرا اين امر فضاي اختصاص يافته به قسمت درجه يك را كاهش مي داد. اگر ارتفاع اين ديواره ها بحد كافي بود، فضاي بيشتري در اين قسمتها بوجود مي آمد و هواي موجود در آنها مانع غرق كشتي مي شد.

 

5-    اشتباه ناخدا يكم مورداك

ناخدا يكم مورداك به محض مشاهده كوه يخ دستور داد براي كاستن از سرعت كشتي موتورها معكوس شوند و جهت فرار از برخورد كشتي به سمت چپ بچرخد. در نتيجه سمت راست بدنه با كوه يخ برخورد كرد و شكافي عظيم در بدنه كشتي ايجاد شد. اگر مورداك دستور مي داد ضمن كاستن از سرعت، كشتي بطور مستقيم به راه خود ادامه دهد و با دماغه، كه بسيار محكمتر از بدنه است، به كوه يخ برخورد كنند، احتمالا فقط 2 يا 3 قسمت جلويي در هم فرو مي رفت و كشتي غرق نمي شد.

 

6-    و بالاخره اشتباه تمامي دانشمندان علوم!

فولاد در دماي عادي نرم است و در اثر برخورد خم مي شود. در حاليكه در دماهاي زير انجماد آب، فولاد مانند چدن شكننده مي شود و در اثر برخورد مي شكند. اين پديده به شكست ترد[5] معروف بوده و در زمان واقعه تايتانيك براي دانشمندان ناشناخته بود. اگر بجاي فولاد از آلياژي كه در دماهاي پايين خاصيت نرمي خود را از دست نمي دهد استفاده مي شد، در اثر برخورد چنان شكاف عظيمي در بدنه تايتانيك ايجاد نمي شد.

 

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:15 ::  نويسنده : مهرانم

شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : مهرانم

جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:سرگذشت تايتانيك تاريخي از واقعه غرق كشتي تايتانيك بيش از نود سال از واقعه غرق كشتي اقيانوس پيماي تايتانيك مي گذرد و هنوز اين واقعه محل بحث و جدل بسياري در محافل علمي است, تايتانيك ساخته شد تا محصول نهايي عصر خودباوري, كاميابي و تجمل گرايي باشد, با ساخت اين كشتي بسياري گمان كردند كه زمان غلبه بشر بر نيروهاي طبيعي فرا رسيده است و اين موجود غول آسا مصون از قهر طبيعت است, اما غرق اين كشتي در اولين سفر دريايي خود, خط بطلان بر اين باوركشيد , كشتي پست سلطنتي تايتانيك آخرين روياي بزرگ يك عصر طلايي بود , اين كشتي طراحي شده بود تا بزرگترين دستاورد عصر كاميابي , خودباوري و تجمل باشد ,در حاليكه كمتر كسي متوجه اين امر بود, اگر مفهوم تايتانيك به منزله نقطه اوج اين عصر در نظر گرفته شود ,‌شايد غرق شدن آن پرده و حجابي بود كه نقطه پايان يك درام قديمي و شروع ديگري را مشخص مي كرد , شركت كشتيراني ستاره سفيد, كه يكي از پيشروان اين امر بود , بجاي سرعت بالا بر روي اندازه و تجمل متمركز شده بود, نام تايتانيك براي اين انتخاب شده بود كه حس برتري اندازه و قدرت را القا كند , طراحي كشتي يك سال بطول انجاميد ,ساخت تايتانيك در مارس 1909 آغاز گرديد , در طي دو سال بعد كه صرف كامل كردن بدنه تايتانيك شد, تايتانيك حتي قبل از به آب انداختن آن به يك افسانه تبديل شده بود , به آب انداختن بدنه كامل شده تايتانيك در ماه مي 1911 , يك نمايش عمومي خيره كننده بود, بليط ها به نفع يك بيمارستان محلي اطفال فروخته شدند در حاليكه تاريخ سفر نزديك مي شد, تايتانيك داراي 270 متر طول و 28 متر پهنا بوده و 328/46 تن وزن داشت , ارتفاع آن 32 متر بود كه تقريباً 11 متر آن زير آب قرار مي گرفت , با اين وجود حتي بالاتر از بلندترين ساختمانهاي شهري آن زمان مي ايستاد , تايتانيك بزرگترين شي متحركي بود كه توسط انسان ساخته شده بود , اندازه غول آسا و پيچيدگي كشتي توسط گزارش ناخدا دوم لايتولد به بهترين صورتي مدلل شده است به پشتوانه اين تدابير ايمني بود كه مطبوعات كشتي تايتانيك را غرق نشدني ناميدند , پلكان قسمت درجه يك كشتي لوازم داخل كشتي در نوع خود از مدرنترين و لوكس ترينها بودند و شامل لامپ هاي برقي و بخاري برقي در تمام اتاقها , آسانسورهاي برقي, ‌يك استخر شنا, يك سالن اسكوآش (كه بسيار مدرن ساخته شده بود ), يك حمام تركي , يك سالن ژيمناستيك همراه با اسب مكانيكي بود تا سواركاران حرفه اي بتوانند با آن تمرين كرده و خود را سر وزن و آماده نگه دارند,دو گروه موسيقي از بهترين نوازندگان قاره كه بسياري از آنان از خطوط كشتيراني رقيب ربوده شده بودند قطعات موسيقي را در تايتانيك اجرا مي كردند طراحي اوليه سي و دو قايق نجات در نظر گرفته بود, گروهي از عالي مقام ترين مردم در اين سفر همراه تايتانيك بودند, اشرافزادگان بريتانيا, صاحبان صنايع آمريكا, و زبدگان انجمن نيويورك و ,,,, سفر دريايي تايتانيك در ساوت همپتون به تاريخ دهم آوريل 1912 آغاز شد,تايتانيك آنقدر جسيم بود كه حركت آن برروي دريا احساس نمي شد, در هنگام مسافرت هوا صاف و دلپذير بوده و دماي آب حدود 12 درجه سانتيگراد بود, زمستان سال 1992 بطور غير معمولي معتدل مي نمود, اعتدال هوا باعث كنده شدن مقادير عظيمي يخ از نواحي قطبي و رانده شدن آنها به داخل اقيانوس شده بود, كشتي هاي آن زمان مجهز به رادار نبودند ولي تايتانيك به سيستم تلگراف بي سيم ماركوني مجهز شده و دو اپراتور سيستم آن بطور شبانه روزي در اتاق مخابرات آن كار مي كردند, در روز يكشنبه 14 آوريل, پنجمين روز مسافرت, تايتانيك پنج اخطار مختلف درباره مشاهده كوههاي يخ دريافت كرد, اما كاپيتان كشتي چندان توجهي به اين اخطارها ننمود, كشتي با سرعت 22 گره در حال حركت رو به جلو بود و مدير اجرايي شركت بروس آيسمي اعلام كرد كه يك روز زودتر از برنامه به نيويورك خواهند رسيد, در شب چهاردهم آوريل, اپراتور بي سيم شديدا سرگرم مخابره پيامهاي كوتاه مسافرين به خويشاوندان و دوستانشان در ساحل نيوفوندلند (محل پهلو گرفتن كشتي) بود, او ششمين اخطار ديده شدن كوه يخ را نيز دريافت كرد, اما هيچ توجهي به اينكه تايتانيك چقدر نزديك مكان ارسال اخطارهاست نكرد و پيام را زير يك وزنه كاغذ در كنار آرنج خود گذاشت, اين پيام هرگز به كاپيتان اسميت يا ناخدا يكم كشتي نرسيد, با تمام اين احوالات, شب چهاردهم آوريل بطرزي غير معمول صاف و تاريك بود, ماه در آسمان پيدا نبود ولي آسمان بطور باورنكردني با ستارگان بي شمار روشن شده بود, ستارگان بقدري درخشنده بودند كه افسر كشتي, سياره ژوپيتر در بالاي افق را با چراغ دكل يك كشتي بخار اشتباه گرفت, دريا نيز كاملا صاف و بدون موج بود, بسياري از بازماندگان درياي آن شب را مانند شيشه توصيف كرده اند, فقدان امواج كار تشخيص كوه هاي يخ را دشوارتر مي ساخت, زيرا در شرايطي كه دريا مواج است, برخورد موج به كوه يخ و برگشت آن, تعيين مكان آنرا آسانتر مي كند, در ساعت 11:40, يكي از ديده بانان كشتي كه در آشيانه خدمه حاضر بود, كوه يخ عظيمي را كه بطرز خطرناكي در جلو و نزديك كشتي بود مشاهده كرد, او به ناخدا يكم مورداك اعلام خطر كرد و مورداك سراسيمه دستور داد كه كشتي تماما به سمت چپ بگردد, او به موتورخانه دستور داد كه گردش پروانه ها را معكوس كنند, كشتي به آرامي به چپ گرديد, اما تايتانيك بسيار بزرگ بود و بسيار سريع حركت مي كرد, و كوه يخ نيز بسيار نزديك بود, سي و هفت ثانيه بعد پهلوي سمت چپ كشتي به قسمت زير آب كوه يخ كشيده شده و شكافي به طول 100 متردر بدنه كشتي ايجاد شد, آب به سرعت وارد قسمتهاي كشتي شد و از آنجايي كه شكاف بسيار طويل بود, بيشتر قسمتهاي كشتي همزمان شروع به پر شدن از آب كردند, بدين ترتيب يكي از بزرگترين حوادث كشتيراني طول تاريخ آغاز گشت, در طول شبي پر از حادثه و وحشت, 705 نفر از مسافرين نجات يافته و 1502 نفر باقيمانده يا در داخل آبهاي منجمد اقيانوس اطلس جانسپردند, ويا همراه بدنه عظيم كشتي كه در حين فرو رفتن در آب به دو تكه شد, به قعر اقيانوس رفتند, عواملي كه در غرق كشتي موثر بودند 1- اشتباه كاپيتان كشتي اين سفر دريايي, سفر بازنشستگي كاپيتان اي, جي, اسميت بود, او مي خواست به هر ترتيبي كه شده در اين مسافرت ركوردي از خود بجاي بگذارد, او سالها قبل از اين حادثه گفته بود: من نمي توانم تصور كنم كه يك كشتي بخار جديد غرق شود, كشتي هاي جديد اين خطرات را پشت سر گذاشته اند, كاپيتان اسميت پنج اخطار مشاهده كوه يخ از خدمه خود و ديگر كشتي ها را ناديده گرفت, اگر او فرمان به آهسته تر شدن حركت كشتي مي داد, شايد اين حادثه رخ نمي داد, 2- اشتباه سازندگان كشتي نزديك به سه ميليون ميخ پرچ در اتصال قطعات تايتانيك به يكديگر بكار رفته بود, برخي از اين ميخ پرچها از باقيمانده بدنه كشتي بازيابي شده و مورد بررسي قرار گرفته اند, يافته ها نشان مي دهند كه آنها از آهن زير حد استاندارد ساخته شده بودند, وقتي كشتي با كوه يخ برخورد كرد, نيروي برخورد باعث شد سرك ميخهاي پرچ بشكند و قسمتهاي كشتي از هم جدا شوند, اگر از آهن با كيفيت بالا استفاده شده بود, ممكن مي نمود كه قسمتها از هم جدا نشده و كشتي غرق نشود, 3- اشتباه بروس آيسمي مدير اجرايي شركت كشتيراني بروس آيسمي در كشتي حاضر بود, رقابت بين كشتي هاي اقيانوس پيما شديد بود و شركت ستاره سفيد مي خواست نشان دهد كه آنها قادر به عبور شش روزه از پهنه اقيانوس هستند, براي برآورده ساختن اين مقصود, بروس آيسمي به كاپيتان اسميت فشار وارد آورد كه تايتانيك را با حداكثر سرعت به حركت وادارد, 4- اشتباه آقاي توماس اندروز سرپرست طراحان تايتانيك اين باور كه تايتانيك غرق نشدني است, تا حدودي مرهون اين حقيقت بود كه تايتانيك از شانزده قسمت ضد آب تشكيل شده بود, ليكن ارتفاع ديواره اين بخشها بحد كافي در نظر گرفته نشده بود, شركت ستاره سفيد نمي خواست ارتفاع ديواره ها زياد باشد زيرا اين امر فضاي اختصاص يافته به قسمت درجه يك را كاهش مي داد, اگر ارتفاع اين ديواره ها بحد كافي بود, فضاي بيشتري در اين قسمتها بوجود مي آمد و هواي موجود در آنها مانع غرق كشتي مي شد, 5- اشتباه ناخدا يكم مورداك ناخدا يكم مورداك به محض مشاهده كوه يخ دستور داد براي كاستن از سرعت كشتي موتورها معكوس شوند و جهت فرار از برخورد كشتي به سمت چپ بچرخد, در نتيجه سمت راست بدنه با كوه يخ برخورد كرد و شكافي عظيم در بدنه كشتي ايجاد شد, اگر مورداك دستور مي داد ضمن كاستن از سرعت, كشتي بطور مستقيم به راه خود ادامه دهد و با دماغه, كه بسيار محكمتر از بدنه است, به كوه يخ برخورد كنند, احتمالا فقط 2 يا 3 قسمت جلويي در هم فرو مي رفت و كشتي غرق نمي شد, 6- و بالاخره اشتباه تمامي دانشمندان علوم! فولاد در دماي عادي نرم است و در اثر برخورد خم مي شود, در حاليكه در دماهاي زير انجماد آب, فولاد مانند چدن شكننده مي شود و در اثر برخورد مي شكند, اين پديده به شكست ترد[5] معروف بوده و در زمان واقعه تايتانيك براي دانشمندان ناشناخته بود در پايان,,,, بدنه تايتانيك در سال 1985 توسط رابرت بالارد, به كمك سونار در اعماق اقيانوس اطلس كشف شد, در اين اكتشاف از يك زيردريايي كوچك كه قادر به نفوذ در عمق درياها بود استفاده شد,, :: 23:37 ::  نويسنده : مهرانم
دو شنبه 26 تير 1386برچسب:, :: 16:58 ::  نويسنده : مهرانم

 

 

 

سلام بچها رومم تازه افتتاح شده خلوته ترو خدا ی سربهم بزنین.خوشحالمون کنین.منتظرتونیم فدای همتون.یاعلی.یاحق.بای

 

دو شنبه 18 ارديبهشت 1386برچسب:, :: 21:17 ::  نويسنده : مهرانم

 

علی کریمی و فرزندانش در تمرین تیم پرسپولیس هیچوخت زود قضاوت نکن

 ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

علی کریمی و فرزندانش در تمرین تیم پرسپولیس

چهار شنبه 6 ارديبهشت 1386برچسب:, :: 15:20 ::  نويسنده : مهرانم

 

عشق واقعی

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می‌ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه.”

 

روز بعد روزنامه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!

درباره وبلاگ

عاشق بودن را از گل آفتاب گردان یاد بگیریم ! گل آفتاب گردون هرگز خیانت نمیکنه ، آخه در تمام روز به خورشید نگاه میکنه و شب که میشه وقتی خورشید نیست ، ستاره بهش چشمک میزنه ولی گل آفتاب گردون که عاشق خورشید هست سرش رو پایین میندازه و منتظر خورشید میمونه!
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کشتی عشق تایتانیک و آدرس titanic0123.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 105
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 106
بازدید ماه : 288
بازدید کل : 158892
تعداد مطالب : 77
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


 Online User